#غم_نبودنت_پارت_148


شب خوبی بود.کلی گفتیم و خندیدیم.البته خنده های من همه ظاهری بودن.نمیخواستم کسی از دلنگرانیم با خبر بشه..

شب موقع رفتن به فراز گفتم_میونت با توکا بهتر شده؟

فراز_اره خداروشکر..روحیش هم خیلی خوب شده.میدونی غزل توکا همون دختریه که دوست داشتم داشته باشمش..مهربون دلسوز عاطفی و منطقی.بایه روانشناس راجبش صحبت کردم اون بهم میگه باهاش چطور رفتار کنم و چی بهش بگم..خدارو شکر الان خنده هاش خیلی پر صدا شدن..

لبخند زد و گفت_عاشق خنده هاشم..

خندیدم_تو هم زن ذلیل بودی و رو نمیکردی ها؟

موهامو از پشت کشید و گفت_زیادی حرف میزنی بچه..

خم شد و گونم و ب*و*سید.

دیوونه..محبتاش چه خطرناکن..

واسه افسون تعریف کرم امروز چی شده بود.میدونست فردا قرار دارم با امیر.میگفت امیر غد و یه دنده است نمیاد ولی توکا نظرش فرق میکرد میگفت امیر میخواد باورت کنه نمیتونه پس به هر دلیلی که جلو پاش بیاد چنگ میزنه پس حتما میاد که حرفات و بشنوه..

خیلی استرس دارم.اینکه چی پیش میاد..امیر میاد سرقرار یا نه؟اصلا هم بیاد چی میخوام بهش بگم؟چی دارم که بگم؟نمیدونم چی میشه ولی استرس باعث شد که تا نزدیکای صبح خوابم نبره و خودم و با طرح زدن و کارای عقب افتادم سرگرم کنم.

صبح که از خواب بلند شدم رو زمین خوابم برده بود بدون بالش و پتو..بدنم و گردنم خشک خشک بود.همونجوری کجکی رفتم تو حموم زیردوش اب داغ..کم کم بدنم نرم شد و از اون خشکی دراومد.

از حموم اومدم بیرون و یه لیوان شیر خنک خوردم با خرما.خیلی دوست داشتم.

افسون و توکا زنگ زدن و کلی باهام حرف زدن.اونا بیشتر از من استرس داشتن.کلی حرف یادم دادن ..چی بگم چکار کنم..چه جوری رفتار کنم ولی من بسکه گیج بودم اصلا به حرفاشون گوش ندادم.

بعد از نهاری که از شام دیشب مونده بود و سه تامون خوردیم دوباره خوابم گرفت.کمبود خواب داشتم.اینبار روی تخت نرم و زیر پتوی گرمم خوابیدم و سریع هم خوابم برد.

با تکونای دست فرانک از خواب بیدار شدم و گیج نگاهش کردم.

فرانک_افسون خودش و کشت انقد زنگ زد .

و گوشی تلفن خونه رو داد دستم.

با گیجی گفتم_بله افسون؟

افسون_افسون و درد افسون و مرض..ساعت 6..چند باید بری رستوران؟

تا اسم رستوران و اورد عین ملخ از سر جام پریدم..وای خدا دیرم شد.گوشی و قطع کردم و دور خودم میچرخیدم..نمیدونستم چکار کنم؟ایستادم وسط اتاق..اروم غزل اینجوری که فایده نداره.

اول رفتم دستشویی و دست و رومو شستم و مسواک زدم.

اومدم تو اتاق و لباسامو پوشیدم.باز خوبه از قبل اماده کرده بودم چی میخوام.

شلوار جین تنگ دمپا گشاد سورمه ای و مانتو کوتاه سفید و شال حریر و بلند سورمه ای..

چون پیشونیم بلند بود موهامو فرق وسط گذاشتم و ل*خ*تشون کردم.یه مداد ابی زیر چشمم کشیدم و رژ لب صورتی مات هم به لبهام کشیدم.کفشای پاشنه بلند سورمه ای و کیف دستی کوچیک ستش و گرفتم دستم.

گوشواره های بلندم و گذاشتم به گوشم و ساعت مچی طلاییم هم گذاشتم دست چپم..عطر زدم و تو اینه به خودم نگاه کردم..عالی شده بودم.

به فرانک گفتم شب دیر میام نگرانم نشه.

سوار ماشینم شدم و رفتم سمت رستوران.بازم سر راه افسون و توکا زنگ زدن.به جای اینکه ارومم کنن بیشتر استرسم و دوبرابر کردن.ولی فراز زنگ زد و گفت_با عشقی که نسبت به امیر دارم خیلی راحت میتونم اونو حتی از دوباره عاشقش کنم..

امیدوارم..من این روزا تنها چیزی که دارم امیده..

romangram.com | @romangram_com