#غم_نبودنت_پارت_144


_خدانگهدار غزل خانم.

میدونستم مقصدم کجاست.دلم میگفت باید برم اونجا.تو این جور مواقع هم که ادم اصلا به حرف عقلش گوش نمیده ببینه اون چی میگه..

به خودم که اومدم جلو در خونه امیر علی ایستاده بودم.استرس داشتم..از تو اینه ماشین نگاهی به خودم انداختم..رنگم پریده بود.اروم غزل..اصلا شاید خونه نباشه..اصلا این وقته روز چه وقته خونه اومدنه؟

میرم و شانسمو امتحان میکنم..باید برم..برای اخرین بار.

زنگ زدم و بعد از چند لحظه بی حرف در باز شد.تعجب کردم.

رفتم داخل و سوار اسانسور شدم.دکمه طبقه 9 زدم.

بازم مثل دفعه پیش در خونش بازه.قبل از بستن در اسانسور از تو اینه یه نگاه به خودم انداختم..

یه مانتو کوتاه مشکی با منجق دوزیای طلایی و شلوار جین دمپا مشکی..شال مشکی و طلایی ورساچ بدون هیچ ارایشی..

رفتم تو.کسی تو سالن نبود.

_امیر علی..

صدای بسته شدن در اومد..

_سلام.

با تعجب برگشتم عقب..این اینجا چکار میکنه؟

مانا_انتظار دیدن منو اینجا نداشتی؟تو خونه امیر علی..اونم تنها؟

اخمامو کشیدم تو هم..

مانا خندید و گفت_خودتو ناراحت نکن عزیزم..من همیشه اینجام.هستم تا امیر علی احساس تنهایی نکنه..من کلید اینجا رو دارم.

از جمله اخرش خوشم نیومد.

_امیر کجاست؟

صدام عصبی بود.خشن و پر لرزش..

مانا_واسه چی اومدی اینجا؟

یه پوزخند زدم و گفتم_دلم برات تنگ شده بود اومدم یه سر بهت بزنم..چطوری؟

مانا_با همین شیرین کاریات میخوای خودتو تو دلش جا کنی؟

_من تو دلش هستم..نیازی به جا باز کردن ندارم..

مانا_خیلی مطمئنی..

-چرا نباشم؟

مانا_چون حقت نیست..چون اینطور نیست..

_چی اینطور نیست؟دوست داشتن امیر..چرا حقم نباشه؟ولی حتما حق تو هست؟اصلا از کجا پیدات شد که سر داشتنش واسه من شدی رقیب..؟

مانا_از همون جایی که تو اون لحظه ها تو گمش کردی..

romangram.com | @romangram_com