#غم_نبودنت_پارت_143
برگشت و یه لگد به تایر ماشین زد و از کنارم رد شد و رفت..
خدا چرا داری این بازیا رو سرم میاری؟چهار سال و دیدی بیکار نشستم از دوباره غم از دوباره درد از دوباره حسرت کشیدن واسم فرستادی؟؟
سوار ماشین شدم و سرم و گذاشتم رو فرمون..اروم قطره های اشک از بین فرمون میچکید روی پاهام..
دیگه چقد طاقت کنم خدا؟از جمله اخرش دلم گرفت.این حرفش همین یه جملش یعنی خیلی داغونه..
خودش میدونه و قبول داره به بی گ*ن*ا*هیم ولی..
چقد سخته خواستن در عین نخواستن..چقد سخته عاشق بودن در عین متنفر بودن..
میدونم امیر هنوزم دلش با منه..منو میخواد ولی داره عذاب میکشه..
خدایا هنوز میتونم..هنوز طاقت دارم.هنوزم میخوام جبران کنم..میخوام بدستش بیارم.میخوام سامون بدم به زندگیم..کمک می خوام..فقط یه باره دیگه..بعدش اگه نشد..
دیگه تمومه..
دو هفته از اون شب گذشته..شبی که نمی دونم واسه من خوب بوده یا نه..
با اون دعوا و مرافعه فهمیدم که امیر هنوزم روی من حساسه..
دوست داشتن مهمه ولی وقتی بحث بی اعتمادی میاد وسط قضیه عوض میشه..
همه زندگی دوتا ادم باید روی اعتماد باشه..قصد من ازدواجه دوستی نیست که بگم اعتماد نداره مهم نیست بالاخره یه انقضایی داره..من میخوام زندگی کنم..باید همسرم بهم اعتماد داشته باشه که اگه نداشته باشه زندگی واسه خودم میشه جهنم..
ولی من به خودم قول دادم هرجوری که شده اعتمادشو بدست بیارم..
از اون شب تا الان امیر علی و فقط یه بار دیدم اونم تو فرودگاه واسه بدرقه اناهیتا و شوهرش به کشورشون..
وقتی که میدیم امیر اناهیتا رو ب*غ*ل گرفته و چه حمایتگرانه بازوهاش و حصاری واسه تن ظریف خواهرش کرده..دلم یه ذره یه کوچولو حسرت خورد..
یعنی میشه یه روزی منم اسیر دست این بازوها بشم؟یه روزی این دستای حمایتگر میشن حصاری واسه من و امنیت تن ظریفم.
اون لحظه دوست داشتم اسیر باشم..اسیر این حصار مردونه.اسیری که هیچ وقت دلش نمیخواد ازاد بشه و نفس بکشه.دوست داشتم تا عمر دارم اسیر این زندانبان بداخلاق باشم..
امروز دلم بدجور بیقراریشو میکنه..واقعا دلم تنگ شده واسش.
تو مزون بودم و مثلا طرح میزدم ولی اصلا اروم و قرار نداشتم.نمیتونستم تمرکز کنم.راه میرفتم فکر میکردم..اخرم نموندم.
کیفمو برداشتمو از اتاق زدم بیرون.
_فرشته؟
_بله غزل خانم؟
_به افسون بگو من دارم میرم..توکا اومده؟
_بله یه ساعتی میشه..
_خیله خب..ببین به الهام هم بگو این طرحای جدید و واسم ایمیل کنه ببینم اگه خوب بودن فردا صبح زود باید برن زیر دوخت چون شاید نتونم فردا بیام..
فرشته_باشه میگم..
_خداحافظ.
romangram.com | @romangram_com