#قلب_های_شیشه_ای_پارت_38

- اگه بهتریم میشنوم چی شده؟

- نمی دونم چی شد. از درمونگاه صدا میومد . می خواستم درب درمونگاه رو باز کنم که یه نفر هلم داد و خوردم زمین و فرار کرد. مطمئنم از طرف ایرج خان بود . اون تهدیدم کرده بود . گفته بود باید تا شب برم پس کار خودشه.

مهندس متفکر به حرفای من گوش میده . معلومه که حسابی عصبانی شده . بلند میشه و کمی قدم میزنه و میگه: شما لازم نیست بترسی . جرات نداره بلایی سر شما بیاره . این کاراش فقط جنبه تهدید داره وگرنه کسی حق نداره به مهمون من آسیب بزنه وگرنه با من طرفه.

داغون بودم ولی چرا گفت مهمون اون. یعنی من مهمون مهندس بودم؟

همین طور که به سمت در می رفت گفت:بلند شید میریم خونه دامون. پیش سیدا باشی خیال من راحت تره.

- نه اون بنده خداها الان خوابن نمی خوام مزاحمشون بشم.

- الان امنیت شما مهمه یا خواب اونا؟

- آقای مهندس خواهش می کنم. من همین جا می مونم.

صداش رو میبره بالا . تا حالا این قدر جدی ندیده بودمش . توی نگاهش یه غم موج میزنه . یه غم که باعث عصبانیت بیشترش میشه… همیشه محکم حرف میزد ولی صداش ولومش پایین بود اما این بار فرق می کرد اون واقعا داد میزد.

- خانم دکتر الان وقت لجبازی نیست . اینی که دیدید فقط یه چشمه برای ترسوندن شما بود. یه حرکت نمایشی . امشب اگه کسی بلایی سرتون میاورد هیچ کسی نبود کمکتون کنه. شما چیزی از دعوای طایفه ای شنیدی؟ نشنیدی و ندیدی ولی من دیدم من میدونم چقدر یه ادم میتونه بخاطر تعصباتش بی رحم باشه. بهتر دست از این لجبازی بچه گانه بردارید . من هر چیزی میگم حتما صلاحتون رو میدونم . اگه فکر می کنید که نمی تونید تحمل کنید بهتره برگردید شهرتون همین فردا صبح و اگر هم میخواید بمونید بهتره یکم منطقی تر رفتار کنید . این جا جای یه دختر بچه احساساتی نیست.

لحن کوبندش به کنار من دلم میخواد غبار روی این چشمای غمگین برداشته بشه… درد تو چیه ؟ چیرو با چشمات دیدی که اینقدر خاکستریشون کرده؟ همه حرفای مهندس واقعیت بود برای من تلنگری بود تا بفهمم دعوای اینا بازی نیست… میتونن بیرحمانه با من تا کنن… کاش کمی کرنش به خرج داده بودم ولی منم دوست نداشتم آرامش کسی رو بهم بزنم … اگه برم پیش سیدا هر اتفاقی که برای بچه اش بیفته خودم رو تا آخر عمر نمی بخشم …

- همه اینا که میگید درست ولی من خونه سیدا نمیام. یعنی هرجا بگید میرم ولی پیش سیدا نه. نمی خوام لجبازی کنم فقط نمی دونم می دونید یا نه ، سیدا حامله است. اضطراب و ناراحتی برای خودش و بچش ضرر داره . رفتن من به اونجا یعنی استرس برای اون خانواده خوشبخت. خواهش می کنم درک کنید.

مهندس کمی آروم شده بود … خاکستری چشماش یکم نوک مدادی شده بود و داشت کم کم روشن می شد… کمی فکر کرد و گفت: باشه پیش سیدا نمی ریم می برمت جایی که امنیت داشته باشی .

بهش اعتماد داشتم چون به دکتر مظاهر اعتماد داشتم ولی بلاخره کمی ترس لازم بود.


romangram.com | @romangram_com