#قلب_های_شیشه_ای_پارت_39
متوجه دودلیم شد و گفت: خیالت راحت جای بدی نمی برمت . بلایی هم قرار نیست سرت بیاد چون اگه میخواستم الان هم میتونستم.
از حرفش صورتم گل انداخت… چقدر رک حرف زده بود… به این مهندس خوشتیپ لقب پررو ورک رو هم باید نسبت بدم.
با لبخند روی تخت نشست.
- لازم نیست خجالت بکشید . فقط یکم عجله کنید .
با دست پیشونیش رو ماساژ داد . خستگی از سر و روش میبارید.
- وسایلی که فکر می کنید لازمتون بشه رو هم بردارید.
کمی این پا و اون پا کردم ولی باید می گفتم: کا رم کارم چی میشه؟
- فعلا که کسی پیشتون برای درمان نمیاد بعدم میتونم صبحها بیارمتون درمانگاه اونم با شرایط خاص که بعدا راجع بهش صحبت می کنیم.
وسایلی که میخواستم رو تند تند جمع میکردم . تمام مدت مهندس روی تخت نشسته بود و به من و کارام نگاه میکرد هرچند حواسش جای دیگه ای بود … پیشونیش رو مرتب ماساژ میداد.
- سرتون درد میکنه ؟ میخواید یه مسکن بهتون بدم؟
- ممنون میشم اگه بدید . فکر کنم از بیخوابی باشه . این مدت کمی درگیریم زیاده.
- منم که مشکلاتتون اضافه کردم.
- نه این طور نیست .
از توی کیفم یه مسکن و یه لیوان شربت آلبالو میارم … میگیره و تشکر می کنه… وسایلم رو چک می کنم وقتی مطمئن می شم همه رو برداشتم میگم: خوب من آماده ام بریم.
romangram.com | @romangram_com