#قلب_های_شیشه_ای_پارت_37

بغضی که توی گلومه رو قورت میدم و میگم: یه نفر این جا بود . من تنهام. خیلی میترسم. نتونستم بفهمم کیه ولی میدونم از ادمای ایرج خان .

- باشه باشه، من تا یه ربع دیگه اونجام نمی خواد نگران چیزی باشین . درهارو قفل کنید . من الان میام. صدامو میشنوید؟

بله ارومی می گم که خودم هم به زور میشنوم… صدای بوق ممتد تلفن می گه که تماس رو قطع کرده و توی راه… فوری در رو قفل می کنم … پنجره رو می بندم… صدای زوزه باد و برخورد شاخه های درخت با پنجره وحشتمو بیشتر می کنه… کسی اینجا نیست ، اگه کسی قصد بدی داشته باشه من این جا تنهام بدون اینکه صدام به کسی برسه و کسی نجاتم بده… روی تخت می شینم و زانوهام رو توی بغل می گیرم … قطره های اشک مزاحم سعی دارن منو شکست بدن و بریزن پایین ولی من با پشت دست پسشون میزنم و مانع ریزششون میشم.

صدای در میاد و ترسم سر به اسمون میذاره… چشام رو می بندم و از ته دل از خدا کمک می خوام…

- خانم دکتر حالتون خوبه ؟ درو باز نمی کنید؟

صدای ناجیه منه … مهندس اومده … چشمام از خوشحالی برق میزنه … میپرم و در رو باز می کنم… مهندس نگاهی به من میندازه ولی فوری جهت نگاهش رو تغییر میده و من میفهمم یه چیزی این وسط درست نیست… نگاهی به خودم میندازم… بلوز سفید با یه قلب قرمز براق روش و شلوار برمودای سفید… جیغ میکشم تازه روسری هم سرم نیست فوری از روی چوب لباسی یه روسری و مانتو بر میدارم و تند می پوشم…

- بفرمایید آقای مهندس

حالا چطوری توی روی مهندس نگاه کنم… اشکال نداره خودش شرایط رو درک می کنه انقدر ترسیدم که یادم رفت باید مانتو و روسری بپوشم…

مهندس یاالله ای می گه و میاد داخل خونه.

معذبم با سر پایین دعوتش می کنم تا روی تخت بشینه … صندلی رو میارم و با کمی فاصله می شینم .

- چی شده بود خانم دکتر ؟

دوباره تنهایی یادم میاد … یادم میاد که اگه مهندس نیومده بود تا الان سکته کرده بودم … دوباره دستام میلرزه و گلوم پر از بغض میشه …

متوجه لرزش دستام میشه و میگه: حالتون خوبه؟

صدام در نمیاد … میره و با یه لیوان آب برمیگرده … لیوان رو ازش میگیرم و کمی ازش میخورم. یکم اروم تر میشم.


romangram.com | @romangram_com