#قلب_های_شیشه_ای_پارت_32

سوار میشم اما منم اخم می کنم که حساب کار دستش بیاد … حیف که خودم میخوام سوار شم وگرنه محال بود با این لحنی که گفت سوار ماشینش بشم.

- کجا بودید؟این چه سر و وضعیه؟ چه اتفاقی افتاده؟

موشکافانه نگاهش می کنم… نه انگار امروز حالش خوب نیست … چرا فکر می کنه مسائل من به اون ربطی داره؟

- آقای مهندس احترامتون واجب ولی چرا باید به شما جواب پس بدم؟

مهندس با خشم نگاه سریعی بهم می اندازه و میگه: خانم دکتر قبلا هم گفتم که من به دکتر مظاهر قول دادم اتفاقی برای شما نیفته و الان مسئولم . البته اگه چیزی از تعهد و قول بدونید . شما اون روز قول دادید که اگه چیزی شد به من بگید.خیلی براتون سخته که کمک منو بپذیرید؟ الان فقط می خوام بدونم چی شده؟

- شما استاد مظاهر رو از کجا می شناسید؟

- یکی از دوستانم هستن.

- من خودم اومدم این جا . باور کنید هر اتفاقی هم بیفته نه دکتر مظاهر و نه کسی دیگه مقصر نیست پس نمی خواد نگران باشید.

- من یه سوال پرسیدم کجا بودید؟

این اعصاب داغون اجازه لجبازی نمی داد.

- رفتم دیدن ایرج خان.

ماشین با صدای وحشتناکی ایستاد … کمربند نبسته بودم . سرم محکم به شیشه جلو برخورد کرد ولی خوشبختانه من امروز ابدیده شده بودم …با دستم پیشونیم رو ماساژدادم و گفتم: چیکار می کنید ؟ چرا یکدفعه ترمز می کنید.

- شما چیکار کردی؟ تنهایی رفتی دیدن ایرج خان؟ مگه من نگفتم هر اتفاقی افتاد زنگ بزن . وقتی میگم هر کاری منظورم کارای خودسرانه خودتون هم هست.

توی اینه به پیشونیم نگاهی انداختم فقط کمی متورم شده بود .


romangram.com | @romangram_com