#قلب_های_شیشه_ای_پارت_30
داغ میکنم … ازدستوردادن بیزارم … متنفرم از اینکه به جای دلیل وبرهان زور بالای سرم باشه… خسته ام از ضعف مقابل مردها .
بلند میشم و عصبانی ذل میزنم توی چشماشو میگم: من میمونم .اومدم که بمونم .زورحالیم نیست . اگه دلیلی دارید میشنوم وگرنه می مونم.
-تاحالا کسی بهت گفته بود خیلی جسوری؟
کسی بهم گفته بود ؟ نه نگفته بود… همیشه تو سری خور بودم … همیشه ساکت وآروم بودم … حتی موقعی که آوش تمام چیزای با ارزشم رو برد ساکت موندم اما اینبار فرق میکنه…من میخوام بجنگم … جسور باشم میخوام خودم وبه خودم ثابت کنم.
- فکر میکنم دفاع ازحق جسارت میخواد.
- جسارت به کارت نمیاد چون ایرج خان از حرفی که میزنه کوتاه نمیاد. تا آخرشب مهلت داری از روستا بری وگرنه منتظر عواقبش باش.
پوزخندی می زنم تلخ مثل زهر به تلخی تمامی ظلم های بی منطقی که به زنا روا شده.
- من نمیترسم.
به سمت درخروجی میرم که میگه: تعریفی که ازت شنیدم با چیزی که میبینم فرق میکنه.
دوباره پوزخند میزنم .
- شنیدن کی بود ماننددیدن ایرج خان.
- برای خودت میگم دختر جون .وارد این بازی نشو . من و مرکام خان دشمنی قدیمی داریم. ندونسته با دم شیر بازی نکن.
کلافه میشم . دعوای بین اینا چیه؟اصلا چه ربطی به من داره.
-ایرج خان برای چندمین بار میگم من اصلا مرکام خان رو نمیشناسم .بعدشم دعوای شما چه ارتباطی به من داره من یه پزشکم همین .منوچه به دعوای شما؟
romangram.com | @romangram_com