#قلب_های_شیشه_ای_پارت_148

- ببین سپیده. مهندس گذشته ارومی نداشته. سخته براش که بخواد تعریف کنه. یکم زمان میخواد تا بتونه باهات حرف بزنه. من دکترم و محرم اسرارش میتونم الان همه چیزو بگم ولی درست نیست. ازت خواستم بیای اینجا تا درمورد خودت باهم حرف بزنیم.

- می شنوم استاد.

- میدونم مصمم هستی که حقت رو پس بگیری و اینم می دونم که نیاکان میخواد کمکت کنه. خودمم به این نتیجه رسیدم که اگه واقعا میخوای باید انجام بشه تا اروم بشی. من دیروز تلفنی با مهندس صحبت کردم.

- خوب.

- مهندس یه راهی پیشنهاد داد که منم مناسب دیدم ولی نتیجه قطعی با خودته.

تمام بدنم گوش میشه واسه شنیدن حرفای دکتر… دلشوره و اضطراب شدید دارم…

دکتر: من چند وقتیه که دارم با نیاکان صحبت می کنم .

مکثی میکنه و ادامه میده : من پیشنهاد دادم که باهم ازدواج کنین.

با تعجب بلند شدم و گفتم: چی؟ شما میخواین که من با یه مرد که زن و بچه داره ازدواج کنم؟ این بود حرفی که میخواستین بگید دکتر؟

دکتر خونسرد کمی از چاییش رو نوشید و گفت: زود عصبانی نشو سپیده. بشین تا بهت بگم. نیاکان زن نداره.

ناخنم کف دستم فرو می رفت و من شوکه نشستم و گفتم: اما .. اما خودش گفت که یه پسر داره.

- اون پسر مرواریده. تنها یادگار خواهرشه. چون بزرگش کرده اونو مثل پسرش میدونه.

سکوت استاد اجازه میداد که فکر کنم… من هیچی درمورد مهندس نمی دونستم… بر چه منطقی دکتر ازم میخواست که با مهندس ازدواج بکنم… اصلا ازدواج ما چه ربطی به انتقام من داشت… به دغدغه های ذهنی من داشت چیزهایی اضافه میشد که هیچ ربطی به کاری که میخواستم بکنم نداشت و من کاملا گیج بودم… میدونستم که انتقام با چیزهایی که توی دست دارم امکان پذیر نیست… از طرفی مهندس چرا باید با من ازدواج میکرد؟ فقط بخاطر کمک به کسی که تا چند ماه قبل حتی ندیده بودش؟ من بخاطر خودم و انتقام میتونستم مهندس رو بپذیرم ولی اون چه اجباری برای این کار داشت؟…

- می بینی دکتر؟ من هیچی در مورد مهندس نمی دونم. چطور توقع دارین که قبول کنم؟


romangram.com | @romangram_com