#قلب_های_شیشه_ای_پارت_124
- سلام . خوبی عزیزم؟
- منم خوبم. کجایی الان ؟ سروصدا میاد؟
- با کی رفتی؟
- که اینطور بهت خوش بگذره.
- خیلی زود میام.
- گفتم که خیلی زود میام. جدیدا بهونه گیر شدیا بابایی؟ تو دیگه واسه خودت مردی شدی پسرم.
- باشه با مامان مریم میام.
- مراقب خودت باش . بهش سلام برسون. خداحافظ.
مهندس با کی حرف میزد؟… واقعا مهندس بچه داشت؟ اونم یه پسر؟… تعجب میکنم ولی یه چیزی توی عمق وجودم بهم نهیب میزنه که به تو ربطی نداره ولی خودم که میدونم تا چه حد کنجکاو شدم… برمیگردم و به دست چپ مهندس که دور فرمون حلقه شده نگاه میکنم… روی دست چپش هیچ انگشتری نیست… پس به کی میگفت بابایی؟ چرا من هیچی درمورد مهندس نمی دونستم … چرا نپرسیدم تا بدونم فامیل مهندس چیه؟… یه سوال بزرگ توی ذهنم بود.
مهندس کیه؟؟؟؟؟
به نیمرخ مهندس نگاه میکنم… پنجره کاپرا بازه و باد موهای مهندس رو به بازی گرفته… به مرد مرموز کنارم با دقت نگاه میکنم و میگم: شما کی هستی؟
لب مهندس به لبخندی کش میاد و میگه: من کیم؟ چه سوالی ؟ من منم.
کلافه میشم و میگم: نه منظورم اینه که چرا من هیچی از شما نمیدونم؟
مهندس خنده اش رو جمع میکنه و جدی میشه …
romangram.com | @romangram_com