#قلب_های_شیشه_ای_پارت_125

- شاید تا الان دلیل نداشته که بدونید. یعنی براتون مهم نبوده. حالا چی شمارو کنجکاو کرده؟

لحن جدی مهندس همراه با طعنه های کوچیکیه… برای منی که دانشجوی نمونه پزشکی بودم فهمیدن این اشارات ریز کاری نداشت… مهندس دلیل این توجه رو میخواست…

گفتم: دلیل خاصی نداره. من میخوام بدونم کسی که راز زندگیم رو بهش گفتم و ازش کمک خواستم کیه؟ من حتی اسم و فامیلتون رو هم نمی دونم.

مهندس اخم ریزی کرد و همین طور که نگاهش به جاده بود گفت: خوب بپرسین تا بگم اما قبلش لازمه بگم که اسم ادم های اطرافمون نمیتونه شخصیتشون رو نشون بده.

- میدونم مهندس که شخصیت ادم ها به اسمشون نیست . من فقط میخوام بدونم این مرد که انقدر به من کمک کرده کیه.

- یکی مثل بقیه.

- اگه مثل بقیه بودین پس چرا خودتون رو درگیر من کردین؟

- بخاطر دکتر مظاهر.

میدونستم که مهندس با دکتر مظاهر دوسته… خودش قبلا گفته بود یعنی تمام این کمکها و حمایتهای این مدت بخاطر دکتر مظاهر بود؟… به فکر خودم پوزخند میزنم خوب مشخصه که بخاطر دوستش این کارارو کرده … دلیل دیگه ای براش نمی بینم…

سکوتم که طولانی میشه مهندس میگه: فامیل من نیاکانه. مهندس عمرانم. نمی دونم چی دوست دارین در مورد من بدونین ولی من منتظرم که به سوالاتتون جواب بدم.

صاف میشینم و منم مثل مهندس به روبرو خیره میشم و آروم میگم: من آدم فضولی نیستم هیچ وقت هم نبودم . دنیای گذشته من خیلی با الان فرق داشت. همه ساده بودن و دوست داشتنی. پس دلیلی نداشت که برای شناختشون کنجکاوی زیاد به خرج بدم.اما زندگی درس های جدیدی بهم داد ، بهم گفت ادم های خوب تا انتها خوب میمونن. ادم های بدم همیشه بدن. ظاهرشون درونشون رو نشون نمیده ولی زمان دستشون رو رو می کنه. بهم یاد داد راجع به هیچ کس قضاوت کنم. من نخواستم تا الان چیزی بدونم چون لطفایی که در حقم کردین گویای همه چیز بود .

- زندگی به ما درس میده تا از اشتباهاتمون عبرت بگیریم و دیگه تکرار نکنیم نه اینکه به زندگی بدبین بشیم. امیدوارم شما جز این دسته از ادم ها نباشین.

بدبین شده بودم… به همه چیز و همه کس ولی قضاوت نکردم… مهندس یه بچه داشت که بهش میگفت بابایی ولی حلقه نداشت… مهندس زندگیش تهران بود ولی با مادرش توی این روستا زندگی میکرد… مهندس به همه کمک میکرد و همه دوستش داشتن… مهندس خوب بود و اینا چیزایی بود که مهم بود … چه اهمیتی داشت که فامیلش نیاکان بود و همه مهندس تنها صداش میکردن.

جلوی درمونگاه که ایستاد گفتم: من میخوام چند روز برم تهران. باید زودتر مقدمات کاری که میخوام انجام بدم رو فراهم کنم. کمکم میکنید یانه؟


romangram.com | @romangram_com