#قلب_های_شیشه_ای_پارت_123
- میشه از حرف و رفتارای من برداشت خاصی نکنید؟ اگه میخواین برین درمونگاه من توی ماشین منتظرتونم.
جدیدا چرا انقدر حرفای من به این مهندس صبور برمیخورد… من فقط نمی خواستم زیر دینش باشم باید بهش میگفتم…
گفتم: ببخشید مهندس.
برگشت و گفت: بله.
دستم رو توی هم قلاب کردم و گفتم: نمی خوام زیر دین شما باشم این طور منم راحت ترم.
عصبانی اومد سمتم و گفت: فکر نمی کردم انقدر بچه باشین که از دیشب دنبال معنی حرفای من بگردین. من اگه اون حرفو زدم به خاطر این بود که شما راحت باشین.نمی خواستم با پهن کردن جاتون معذب باشین. ولی شما نمی دونم چرا انقدر تعبیر و تفسیر کردین. اگه توی اینه خودتون رو نگاه کنین متوجه میشین که هرکسی توی یه نگاه میفهمه که کل دیشب رو نخوابیدین و فکرای بیخود کردین.
به سمت در رفت و گفت: توی ماشین منتظرم.
اون رگ بچگانه و تخسم به نوعی بالا زده بود … گفتم: شما خودتون چرا نخوابیدین؟
دوباره برگشت اما اینبار قهوه ای چشماش خوشرنگ تر شده بود … غم عمیق توی نگاهش رو حس میکردم … برای منی که خوندنش رو سخت میدونستم بدطور این غم واضح بود… گفت: مشکل من چیز دیگه ای بود مربوط به بحث دیشبمون نبود.
قلبم از حرفی که زد تیر میکشید … این غم این صدای ناراحت، این درد عمیق چی بود که مهندس رو که تمام مدت سعی داشت محکم باشه ، اینطور زمین میزد… دوست داشتم همون طور که اون محرم رازم شد منم با فهمیدن مشکلش کمکش کنم…
مریم جون رو می بوسم و بهش میگم: خیلی زود میام پیشتون. اینبار قول میدم صبح بیام که نصف شب زابراهتون نکنم.
مریم جون با لبخند نگاهم میکنه… انگار با نگاهش میگه که دوست داره بازم منو ببینه… دستش رو فشار میدم و بلند میشم… با بتول خانم هم خداحافظی میکنم و قول میدم که زود زود بهشون سر بزنم… مهندس توی ماشین نشسته… در حیاط رو میبندم … میرم سمت ماشین… مهندس حرکات منو زیر نظر داره… نمی دونم چه برخوردی باید بکنم… سکوت شاید بهتر باشه…سوار ماشین میشم…
بدون اینکه حرفی بزنیم راه میفته… دوست دارم ازش در مورد غم توی نگاهش بپرسم… اصلا شاید من اشتباه بکنم ولی حرف چند دقیقه پیشش میگه که یه مشکلی هست…هنوز مسافتی دور نشدیم که صدای زنگ گوشی مهندس بلند میشه… نگاهی به صفحه موبایل میندازه و بعد زیر چشمی نگاهی به من…
سرم رو طرف شیشه کنارم میگیرم و به بیرون خیره میشم… نمی خوام احساس کنه که من ادم فضولی هستم…
romangram.com | @romangram_com