#گریان_تر_از_گریان_پارت_87

صدای تلفنم مانع ادامه بحث از جانب هومن شد..با دیدن مخاطب لبخندی زدم و رو به داداش گفتم:مهرداده داداش.

_جدی خب جواب بده قطع نشه_چشم.

دکمه ی اتصالو زدم و تماس برقرار شد.._سلااام هستی خانوم_سلام خوبی؟_مرسی تو خوبی؟

_چند لحظه گوشی دستت باشه.

رو به جمع گفتم:عذر میخوام من با اجازتون برم تلفنو جواب بدم..اقاکامیار:برو دخترم راحت باش.

جمعو ترک کردم و به حیاط اومدم.مطمئن که شدم کسی صدامو نمیشنوه گفتم:چه عجب یادی از ما کردین.الانم زنگ نمیزدی دیگه اصلا شاید من تصادف میکردم یه کاریم میشد تو نباید زنگ بزنی یه خبر از من بگیری.

مهرداد میون خندش گفت:اووووه چه دل پری داری مهلت میدی منم یه چیزی بگم یا نه.در ضمن بار اخرت باشه حتی به شوخی از این حرفا بزنی(منظورش تصادف بود).

_ واقعا خیلی بی معرفتی.

romangram.com | @romangram_com