#گریان_تر_از_گریان_پارت_82


همگی نشستیم نوشین خانوم رو به من گفت:من مشتاقانه منتظر زیارتت بودم هستی جان.الان به مارال جان حق میدم که اینقدر دلتنگت بشه راستی درست تموم شد انشاا...

_مدرک فوقمو گرفتم اگه خدا بخواد کمی که کارام به روال قبلیش برگرده امکان داره برای دکترا بخونم.

_انشاا... توی بیمارستان مشغول به کار شدی؟

_خیر اگه اتفاقی نیوفته ازهفته ی اینده کارمو شروع میکنم.

_خب خدا روشکر اقا طاها باید به مناسبت برگشت هستی جان یه مراسم بزرگ ترتیب بدی.

_والا نوشین خانوم من خواستم ولی هم خود هستی مخالفه و هم اینکه وقت نشده...

داداش راست میگه چندین بار خواست یه مراسم به مناسبت برگشت من بگیره ولی من مانعش شدم فقط به همراه مارال به بزرگترا یه سری زدیم تا دلخور نشن.


romangram.com | @romangram_com