#گشت_ارشاد_پارت_92
هر حرفي که فرزين ميزد اخم صورت حاجي درهم تر ميشد و با عصبانيت بيشتري نگاهش ميکرد
اخر حرفاش از جاش بلند شد و با نگاهي شماتت بار و داد بلندي گفت :خاک بر سر بي غيرت شما دو تا بکنن پس حواس شما کدوم قبرستوني بود هاااااااااااااااااااان؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با سرعت به سمت اتاق شايسته رفت و زير لب تکرار ميکرد:با ابروي من بازي ميکنه؟ به خدا ميکشم
محبوبه خانم از ترس جرات نداشت کاري بکنه ميترسيد که خودش هم از خشم حاجي در امان نمونه و پرده هاي حرمت و احترام بينشون جلوي بچه ها از بين بره
به سمت فرزين رفت و با التماس گوشه ي لباسشو گرفت و گفت:مادر الاهي فدات بشم اون بچه از صبح داره کتک ميخوره دست حاجي بهش برسه ميکشدش تو رو خدا برو ارومش ک
فرزين در حالي که از زور سر درد زياد شقيقه هاشو ماساژ ميداد گفت:نگران نباش در اتاقشو قفل کردم
حاجي دسته ي درو گرفت و خواست که درو باز کنه و باز نشد
شايسته با شنيدن صداي باباش بي اختيار از در فاصله گرفت و خودشو به ديوار چسبوند هرچي دعا و ذکر و نيايش بلد بود خوند تا ديگه کتک نخوره ميدونست توانش حداقل براي امروز تموم بود
حاجي:چرا اين در لعنتي باز نميشه؟اهاي دختره ي چشم سفيد خوب جواب اعتماد و اطمينان منو دادي چي برات کم گذاشته بودم لعنتي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه دستم بهت نرسه زندت نميزارم
با ابروي من بازي ميکني؟لهت ميکنم از تو گنده تراش نتونستن با نفيسي در بيفتن تو يه الف بچه ميخواي منو نابود کني؟کور خوندي
فرزين به سمتش اومد و گفت:حاجي من و فرهاد از صبح تا الان به اندازه ي کافي تنبيه ش کرديم براش برنامه داريم من خودم ادم شده و سر به راه شده تحويلت ميدمش بيا بشينيد رو مبل يه چاره اي بکنيم
romangram.com | @romangram_com