#گشت_ارشاد_پارت_91


تو همين فکر بود که با قيافه ي اخمو و درب و داغون فرهاد و فرزين که مثل برج زهر مار روي مبل نشسته بودن مواجه شد

سرشو برگردوند و با تعجب به محبوبه خانم نگاهي انداخت با ديدن چشماي قرمز و صورت قرمزش که معلوم بود کلي بهشون زده گفت:سلام چه خبره اينجا ؟

همه سلام کوتاهي کردن ولي هيچ کس جرات گفتن واقعيت رو نداشت و همه سکوت کرده بودن

محبوبه خانم به سمت همسرش اومد و گفت:سلام حاج اقا چشمم کف پاتون خسته نباشيد بديد من کتتونو اويزون کنم

کتشو به دستش داد و گفت:محبوبه ميگم چي شده چرا پسرا انقدر عصبانين؟باز اين شايسته ي سرتق چي کار کرده

محبوبه خانم سرشو پايين انداخت انگار هم به دنيا اوردن بچه ها هم تربيت همه چي پاي اون بود با شرمندگي و صدايي لرزون گفت:اقا من شرمنده ي گل روتونم اين دختره منو جلوي شما شرمسار کر

حاجي با عصبانيت رو به پسرا گفت:د ميگم چه خبره؟ابرومون رفته؟چه کرده اين دختره با ما؟

فرزين به سمتش اومد و گفت:حاجي شما بشينيد براي قلبتون استرس خوب نيست من براتون ميگم

بعد رو مادرش گفت:مامان يه شربت بهار نارنج براي بابا بياريد اعصابش اروم بشه

سر بسته ماجرا رو براش تعريف کرد البته خيلي کوتاه و مختصر خودش ميدونست از صبح به اندازه ي کافي شايسته کتک خورده و اگه ميگفت که توي کافي شاپ با يه پسر مچشو گرفته امشب حکم مرگ خواهرشو صادر کرده بود


romangram.com | @romangram_com