#گشت_ارشاد_پارت_123


شايسته اما تا صبح پلک روي هم نگذاشته بود و فکر کرده بود نميتونست اروم بگيره چرا امير مجبور بود و اون طور طلب کارانه باهاش حرف زده

دوباره روحيه ي مبارزه جويانش به کار افتاده بود

همون طور که کمد لباساشو زيرو رو ميکرد با خودش زمزمه کرد :کور خوندي پسر حاجي واسه من شرط و شروط ميزاره زمونه برعکس شده اون اومده خواستگاري شرطم ميزاره من زنش بشم

باشه بچرخ تا بچرخيم خيال کردي انقدر کلافت ميکنم انقدر رو مخت راه ميرم که مجبور بشي طلاقم بدي و منم ازادانه برم سراغ زندگيم و قيافه ي هيچ کدومتوديگه نبينم

مانتو قهوه اي سوختشو که تقريبا از همه ي مانتو هاش تنگ تر بود رو انتخاب کرد يه روسري ساتن قهوه اي هم انتخاب کرد که ميدونست دائما از سرش سر ميخوره هم سرش کرد يه نمه ارايشي هم کرد در واقع تو چشماشو مداد کشيد و باعث شد چشماي درشتش بيشتر به چشم بياد يه رژ کالباسي هم زد و چادرشو سرش کرد و بيرون رفت

محبوبه خانم چشماشو تنگ کرد و گفت:اين چه وضعشه هنوز شوهر نکردي خودتو اين مدلي کردي

شاسيته در حالي که کفش هاشو پاش ميکرد گفت:مامان خانم گير نده دارم با شوهرم بيرون ميرم ديگه به حاجي و پسرا هم ربطي ندار

محبوبه خانم:عجب سرتق و پوست کلفتي هستي تو کم از داداشات کتک خوردي باز الان اينجوري ببيننت پوستتو کندن






romangram.com | @romangram_com