#گشت_ارشاد_پارت_124
شايسته پوزخندي زد و گفت:جرات ندارن مثلا يه هفته ديگه عقدمه
محبوبه سري تکون داد ميدونست حريف زبون دراز شايسته نميشه ناچارا به همراهش دم در رفت امير تو ماشين متفکرانه به روبه روش نگاه ميکرد به اخرين اميدش فکر ميکرد شايد ازمايش هاشون بهم نخوره
در خونه بسته شد و نگاه امير به سمت شايسته سر خورد
نميتونست تعجبش رو پنهون کنه ديگه از اون چهره ي ساده ي ديروز خبري نبود
چشماي مشکيش حالا جلوه ي بيشتري پيدا کرده بود تعجبش به خشم تبديل شد ميتونست بفهمه شايسته داره باهاش لج ميکنه بعد از سلام و احوال پرسي به اصرار نرگس خانم شايسته جلو پيش امير حسين نشست
نيم نگاهي به چهره ي بر افروخته ي امير انداخت و ته دلش ذوق کرد و گفت:يک صفر به نفع من
تا رسيدن به ازمايشگاه فقط نرگس و محبوبه حرف ميزن تنها حرف بين امير و شايسته سلام اول کاري بود
جلوي ازمايشگاه نرگس براي اينکه بچه رو تنها بزاره رو به محبوبه گفت:خوب حاج خانم ما بريم وقت بگيريم تا بچه ها برسن
محبوبه:بريم
امير و شايسته هنوز تو ماشين نشسته بودن
شايسته در باز کرد و خواست پيدا بشه که امير با تحکم گفت :بشين سر جات
romangram.com | @romangram_com