#گندم_پارت_70

اونم بهم اعتماد کرده بود ودلش قرص شده بودکه من می تونم جلورفتنش روبگیرم منم مرتب بهش قول میدادم وازاین چیزا!

هربارکه می اومدم وبه این دوتا قلب نگاه می کردم اراده م قوی تر میشد تااینکه یه روز مونده به اسباب کشی شون بازوروکتک وپس گردنی منو وورداشتن وبردن شمال!اصلا وقت نشدکه برای آخرین بار مریم روببینم چه برسه به اینکه جلورفتن اونو بگیرم!

اینجای حرفاش که رسید یه نفس بلند کشید ویه نگاهی به دوتا قلب کرد وگفت:

-وقتی ازشمال برگشتیم خونه مریم اینا خالی بود.ازبچه هاکه پرسیدم معلوم شد فردای همون روز ازاون خونه رفتن فقط مریم یه چیزی برام باقی گذاشته بود یه یادگاری!یه پیغام!یه سرزنش!

بچه ها دستم روگرفتن وبردن جلوخونه مریم اینا روتنه یه درخت یه چیزی بهم نشون دادن می دونین چی بود؟عکس یه قلب!یه قلب تیرخورده!یادمه همون موقع پریدم وازدیوارشون رفتم بالا وپریدم توحیاط خونه شون!خونه خالی خالی بود وهمه چیز به هم ریخته پشت درحیاط شون نشستم وگریه کردم!

وقتی برگشتم توباغ خودمون اومدم زیر همین درخت وزیر این دوتا قلب یه قلب تیرخورده کشیدم!

دیگه ازاون به بعد یادم نمی آد که چندتا قلب صحیح وسالم کشیدم وچندتا تیرخورده!

این آخریا انقدردستم روون شده بود که تا چاقورو میذاشتم وخود چاقو برام دوسه تا قلب می کشید!

اینو گفت وبرگشت باخنده منو نگاه کرد که داشتم بهش می خندیدم!

کتایون-داداش منم می تونم یه روزی رواین درختا قلب بکشم؟

کامیارباخنده نشست جلوکتایون و گفت:

-آره عزیزم اما به شرطی که نه اون قلبا ونه این درختا رو به گند نکشی!این چیزا تازمانی قشنگن که به کثافت کشیده نشده باشن!

وبعد صورتش روماچ کردوبلندشد وبه نگین که ساکت داشت نگاهش می کرد گفت:

-فکرکنم وقت رفتن شماس نگین خانم!


romangram.com | @romangram_com