#گندم_پارت_59
عموم دوسه تاسرفه کرد وهمه ساکت شدن ویه خرده بعد گفت:
-شماها چه نظری درمورد این باغ دارین؟هرکی نظر خودشوبگه!
اول همه ساکت شدن که پدرم گفت:
-خان داداش شما خودتون چی میگین؟
پدرکامیار-واله چی بگم؟بالاخره یه سرمایه ای اینجا افتاده که خیلی م زیاده بایدیه فکری براش کرد دیگه!شما چی میگین؟
پدرم-به نظر منم همینطوره! می شه این سرمایه بلااستفاده،تبدیل بشه به یه چیزی که بشه ازش استفاده کرد!
عمه بزرگه-آره بابا آخه این همه زمین به چه درد می خوره؟
عمه کوچیکه – اونم این همه درخت!ازصبح باید جارو دستم باشه واین برگ هارو جارو کنم!ازاین ور جارو میکنی یه ساعت دیگه یه کوت برگ میریزه زمین!
پدرکامیار- پس شماها همه موافقین؟
همه شروع کردن به تصدیق کردن.
عباس آقا-فقط باید عجله کرد اگه شهرداری بوببره که قراره یه درخت قطع بشه جلو کارو میگیره!
پدرگندم-اونم راه داره این همه باغ روچه جوری ساختن باپول دیگه!پول باشه همه چی جور میشه!مگه نه جناب فتحی؟
آقای فتحی که داشت هندونه میذاشت دهنش گفت:
-پول بی زبون رو روی مرده بذاری بلندمیشه برات آواز میخونه دیگه چهارتا درخت که جای خودداره!
romangram.com | @romangram_com