#گندم_پارت_58

عباس آقا-عیبی نداره بابا!آقابزرگ شوخی می فرماین!

عمه کوچیکه-الهی قربون آقابزرگ برم من !چقدربانمکن!

پدرم-آقابزرگ گاهی ازاین شوخی ها میکنن!

عمه بزرگه-خدا نگهدارش باشه آقابزرگ رو!ازبس که دوست مون داره باهامون اینطوری شوخی می کنه!

اینا همینطوری داشتن هرکدوم یه چیزی می گفتن که پدرکامیارگفت:

-بالاخره تو چی گفتی؟؟

کامیار-هیچی!واسه هرکدوم یه بهانه آوردم.یکی روگفتم رفته خرید،اون یکی روگفتم رفته گردش،اون یکی روگفتم توخونه س!خلاصه یه جوری درستش کردم دیگه!

دوباره همه شروع کردن به حرف زدن وشکرخداروکردن!

پدرم-خب،شکرخدابه خیر گذشته!

عمه کوچیکه-الحمدالله!

عمه بزرگه-آفرین به این بچه!

عباس آقا-واقعا آفرین به موقع به دادمون رسیده!

کامیار-حالا تا گندش درنیومده زودتر بحث روشروع کنیم بره پی کارش!

پدرگندم-راست میگه!


romangram.com | @romangram_com