#گندم_پارت_55
-عموجون آقابزرگه چیکارتون داشتن؟؟؟
کامیارنمکدون رو ازپدرم گرفت وباخنده گفت:
-باماکارنداشتن باشماها کارداشتن !!!
یک دفعه رنگ از صورت پدرم پرید وآروم برگشت سرجاش .
اونجایی که ماها بودیم این قسمت مهمونخونه بود که مثلا بزرگترها نشسته بودن وجوون های فامیلم رفته بودن اون یکی قسمت!همیشه همین طوربود وقتی یه مهمونی می گرفتن بزرگترا این طرف میشستن وماهام میرفتیم اون طرف نرده ها!
عموم که پدرکامیارباشه وقتی اینو شنید گفت:
-باماکارداشتن؟یعنی چی درست حرف بزن ببینم.
کامیار-درست درست نمی تونم حرف بزنم یعنی همه چی رونمی تونم بگم.
پدرکامیار-یعنی چی؟
کامیار-یعنی بعضی چیزارونمی تونم بگم.
کامیار-بایدکلمه به کلمه شوبگی.
کاممیارکه خیاررو درست گذاشته بودتودهنش برگشت یه نگاهی به پدرش کرد وبعدیه نگاهی به پدرمن که پدرم بهش گفت:
-آره عموجون هر چی آقابزرگه گفتن بایدشمام به مابگی.
کامیارخیارروازتودهنش درآوردوگفت:
romangram.com | @romangram_com