#گندم_پارت_113
-گندم جون می خوایم یه قرصی چیزی برات بگیریم که آروم بشی!
یه دفعه شروع کرد به داد زدن وگفت:
کثافتا می خواین یه جوری ازشرم راحت بشین؟!
-نه گندم جون!
گندم-من جایی نمی آم!می فهمین؟
کامیار-باشه!دادنزن!هیچ جانمی ریم آن آن!
اینو گفت وماشین روخاموش کرد تاماشین خاموش شد یه خرده آروم ترشد.
کامیاردوتا سیگار درآورد وروشن کرد ویکی ش روداد به من وگفت:
-بگیر!وضع توانگارازاینم بدتره!
سیگاررو ازش گرفتم ویه پک زدم ویه خرده آروم شدم وبرگشتم به گندم نگاه کردم که بااون چشمای ترس خورده ش یه دقیقه منو نگاه می کرد ویه دقیقه کامیار رو!همچین دودستی منو گرفته بود که انگار دزد گرفته!
کامیار-گندم جون اون بازوش روول کن زخمی اون آخه!
بهش اشاره کردم که کاریش نداشته باشه هرچند که گندم به این چیزا گوش نمی کرد یعنی اصلا تویه حال و هوای دیگه بود!
خلاصه انقدرطول کشید که سیگارمون تموم شد سیگارکه تموم شد دستای گندمم شل شد انگاربهش اثر کرده بود لرزش دستاش کم کم افتاد وبازووبلوزم روول کرد که من یه نفس بلند کشیدم وبازوم رونگاه کردم دوباره اززخمم خون زده بود بیرون وازپانسمانم ردشده بود!
تازه انگارگندم به خودش اومده بود!یه نگاهی به دستش که خون خالی بود کردودوباره زد زیر گریه!
romangram.com | @romangram_com