#گندم_پارت_109

-خودتو ناراحت نکن همه چی درست میشه!

نازش کردم واشک هاشو ازتوصورتش پاک کردم یه دفعه دستمو گرفت وماچ کرد وگفت:

-بگوبه خدادوستم داری!

-به خدادوستت دارم گندم!

یه دفعه حالتش عوض شد دوباره مثل نیم ساعت پیش شد رنگش پرید ونفس هاش کوتاه کوتاه شد دستاش شروع کرد به لرزیدن ترس دوباره نشست تو چشماش!همچین نفس نفس می زد که انگار یه کیلومتر راه رودوئیده دستاشو گرفتم تو دستم اما آروم نمی شد!

-گندم!گندم!آروم باش!

گندم-ترخداتنهام نذارین!می ترسم!کجابرم الان؟کجابرم؟هیچکسوندارم هیچکسوندارم خدایاچیکارکنم؟خدایاچیکارکنم؟

تندوتند اینارومی گفت ومی لرزید بایه دستش بلوزمنو گرفته بود وبایه دستش بلوز کامیارو!مثل بچه ای که مثلا می خوان پدرومادرش می خوان توتاریکی ولش کنن وبرن،چسبیده بود به من وکامیاروولمون نمی کرد!

-گندم جون آروم باش!داری خودتو داغون می کنی!

گندم-باشه باشه هرکاری بگی می کنم فقط شماهانرین!

-ماجایی نمی ریم هرجاخواستیم بریم باهم می ریم!

اصلا آروم نمی شد همچین می لرزید که ازلرزش دستاش من وکامیارم داشتیم می لرزیدیم!

کامیارآروم بلوزش رو ازچنگ گندم درآورد ورفت طرف ماشین!تااینکاروکرد گندم بااون یکی دستش م چنگ زد به بازوی من درست همونجا که زخمی بود درد تو دلم پیچید اما به روم نیاوردم همچین منو گرفته بود که تکون نمی تونستم بخورم دودستی چسبیده بود به منو وهی کامیاربه کامیارمی گفت:

-نروکثافت!مگه به تونمی گم نرو!


romangram.com | @romangram_com