#گندم_پارت_108

-چون دوستم داشتی می خواستی اینکاروبکنی؟

-آره!

گندم-الان چی؟

-الان برام همونطوره مثل قبل ازاین جریان!

گندم-هیچ فرقی برات نکردم من دیگه دخترعمه ت نیستم آ !

-اون وقتشم به چشم یه دخترعمه بهت نگاه نمی کردم من همین امروز صبح بی اختیارکشیده شدم طرف خونه شما! اونجا اومدنم به خاطر عمه نبود به خاطر توبود توبرای من همون دختری!گندم!نه عزت یا هرچیز دیگه ای که باشه!

گندم-چراعزت نه؟

کامیار-به خاطر این که سامان ترو بانام گندم باورکرده نه عزت!

نگاهم کرد وخندید یه دفعه چشمش افتاد به بازوم وگفت:

-بازوت چی شده؟؟؟؟؟!

بعدیه لحظه مکث کرد ویه دفعه صورتش روگرفت تو دستاش وشروع کرد به گریه کردن رفتم جلوش وروسریش روکه ازسرش افتاده بود درست کردم و بهش گفتم:

-گریه نکن دیگه!چیزی نشده که!

سرش روبلند کرد وگفت:

-به خدادست خودم نبود!اصلا نفهمیدم چی شد!


romangram.com | @romangram_com