#فقط_من_فقط_تو_پارت_89
-ببین تا وقتی که جیره خوره منی با من درست صحبت کنا!
یه تای ابروشو داد بالاو گفت:
-چیه؟؟خیلی ناراحتی بابات برات یه سرخر داره میفرسته نمیتونی اونجا کاری بکنی؟؟هه باباتم بهت اعتماد نداره نه؟؟
خیلی حرص خوردم و محکم کوبیدم رو میز و گفتم:
-به تو هیچ ربطی نداره
وسط حرف من یهو یه مشتری اومد تو، شیدا مشغول مشتری شد،معلوم بود اعصابش خیلی خرد شده،چون هرچی که میاورد اون مشتری نمی پسندید!یه نگاه به دختری که اومده بود خرید، انداختم. حدود 20،21 ساله میزد،ساده لباس پوشیده بود اما داشت ادای ادمای سخت پسند رو درمیاورد!اخر سر هم بدونه اینکه چیزی بخره رفت بیرون!
شیدا رفت سمته یخچال کوچولویی که تو مغازه بود و یه شیشه آب با یه لیوان دراورد مشغوله آب ریختن شد که منم ادامه حرفم رو دادم:
-به توهیچ ربطی نداره بابای من بهم اعتماد داره یا نه؟توام فقط یه جیره خواری!هرچند که اولش برای پول اومدی اما بعدش شروع کردی به دلبری!اگه خیلی عاشقی بیا خواستگاریم شاید بهت جواب مثبت دادم!
ایندفعه واقعا خونسرد بود،از آبی که ریخته بود فقط یه مقدار خورد و رو کرد به من:
-یعنی یه ذره هم مردونگی نداری که یه دختر باید بیاد خواستگاریت؟؟پس تو میخوای شوهر کنی!اگه شوهر میخوای برات سراغ دارما،تعارف نکن!تازه امکاناته خوبیم داره،خوشبختت میکنه!
دیگه حسابی داشتم حرص میخوردم،دختره زیادی داشت پاشو از گلیمش دراز تر میکرد،رفتم روبه روش وایستادم:
romangram.com | @romangram_com