#فقط_من_فقط_تو_پارت_199
انگار منتظر بود ... منتظر نظر من ... منتظر حرف من ... که بگم ... تعریف کنم ... که حسمو بیان کنم ... و حالا ... گفتم ... حرف دلمو و احساسمو ... و اون شاد بود ... با همین یک کلمه ... با همین یه جمله ... با همین یه تعریف ....
طاقت نگاه هاشو نداشتم. یه خداحافظی زیر لب گفتم و خودمو پرت کردم تو اتاقم و در و پشت سرم بستم.
تکیه دادم به در. چشمهامو بستم.
آروم زمزمه کردم ...
هر چه از دل برون آید بر دل نشیند
آرتین
جلوی در دستگیره به دست خشک شدم. هنوز دارم مبهوت به در اتاق بسته شیدا نگاه می کنم.
شیدا چی گفت؟ گفت امروز عالی بود؟ گفت صدام و آهنگ معرکه بود؟
یعنی ممکنه که فهمیده باشه؟ که حرفهامو از نگاهم خونده باشه؟ یعنی میشه؟ شاید برای همین بود که سرش پایین بود. شاید برای همین بود که حرف نمی زد.
کاش می دونستم حسش بهم چیه. کاش مطمئن می شدم. کاش ....
با اینکه حس می کردم که اونم دوستم داره اما هنوزم شک داشتم.
به خودم اومدمو دیدم 10 دقیقه است که دارم به در بسته اتاقش نگاه می کنم. خل شده بودما. با چشمهای باز میرم تو خواب و رویا.
romangram.com | @romangram_com