#فقط_من_فقط_تو_پارت_198


آرتین بلند شد. به جمعیت لبخند زد. برگشت و گیتارو به دست همون پسره داد و باهاش دست داد و تشکر کرد.

آروم برگشت و اومد منارم.

سرمو انداختم پایین. الان نمی تونستم نگاهش کنم نه وقتی که هنوز به خودم مسلط نشده بودم.

آروم گفت:

- بریم؟

سرمو به نشونه موافقط تکون دادم. بی حرف راه افتادیم. در تمام مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. جرات نگاه کردن بهشم نداشتم. حضورش بهم گرمی می داد. همین کافی بود.

به هتل ر سیدیم. رفتیم به طبقه خودمون. جلوی در اتاقهامون ایستادیم. آرتین اون طرف .... من این طرف ....

کارتمو زدم. اونم همین طور. در باز شد ... یه نگاه بهش کردم. سر ش پایین بود و می خواست بره تو اتاقش .

همه نیرومو جمع کردم. همه حس خوبی که با آهنگش بهم منتقل کرده بود و تو صدام ریختم و گفتم:

- آرتین امروز عالی بود ... . صدات و آهنگت ... معرکه بود ...

با صدام سرشو بلند کرد. م*س*تقیم تو چشمهام نگاه کرد. دستش رو در خشک شد. نگاهش انگار ناامید بود. با حرفش یه برقی از چشمهاش گذشت. یه لبخند قشنگ رو لبهاش نشست.


romangram.com | @romangram_com