#فقط_من_فقط_تو_پارت_187
سریع لباس و پوشیدم و رفتم بیرون. برق رضایت و تو چشمهای شادی دیدم. لبخند گشادی زد. خوشحال بود.
با انگشت اشاره کرد که بچرخم. یه دور چرخیدم. دستش و زیر چونه اش زد و گفت:
- خیلی عالیه اما ... یه چیزی کم داره .....
چشمهاشو ریز کرد و بهم نگاه کرد. سریع برگشت سمت صندلی که پشتش بود و یه چیزی برداشت و تندی داد دستم و گفت:
- اینم بپوش.
دوباره تکرار شد. بازم هلم داد سمت اتاق و در و بست. به دستم نگاه کردم. یه شلوار جین خاکستری تیره که با رنگ پیراهنم یه سایه روشن خوشگل میشد.
دیگه از این خوشحالتر نمی تونستم باشم. رسما" ذوق مرگ بودم. شلوارمم عوض کردم و رفتم بیرون. شیدا تا چشمش به من افتاد مات موند. یه قدم اومد ئجلو و با ناباوری گفت:
- خیلی بهت میاد. انگار برای تو دوختن.
تو دلم عروسی بود. غیر م*س*تقیم ازم تعریف کرده بود.
امروز چه روزیست روز مراد است امروز.
شیدا رو ببین چه خوش اخلاق است امروز.
آرتین
romangram.com | @romangram_com