#فقط_من_فقط_تو_پارت_155

رفتم تو. بی سرو صدا. رفتم بالای سرش. بهش نگاه کردم. چقدر آروم خوابیده بود.

زیر لب گفتم: شیدای من مواظب خودت باش. من و امروز تا مرز سکته بردی.

دلم می خواست نوازشش کنم. دلم می خواست دستمو به صورتش بکشم که لمسش کنم اما ....

اون تو اتاق من بود. تو حریم من. خوابیده بود و بهم اعتماد کرده بود. شاید بد بودم.مغرور بودم. با حرفهام سعی می کردم بقیه رو خورد کنم. اما آدمی نبودم که به اعتماد دیگران خ*ی*ا*ن*ت کنم. اونم اعتماد شیدا.

یه نفس عمیق کشیدمو رفتم رو کاناپه ای که تو اتاقم بود دراز کشیدم. دستمو گذاشتم رو پیشونیم و چشمهامو بستم.

نفهمیدم کی خوابم برد.

شیدا





آروم چشمهامو باز کردم. وای چقدر راحت خوابیدم. غلت زدم و به پهلوی چپم خوابیدم. خمیازه کشیدم. یه بار چشممو باز کردم. دوباره بستمش تا به ادامه خوابم بپردازم.

یهو مثل فنر از جام پریدم و با تعجب به چیزی که جلوم بود نگاه کردم. من کجا بودم؟ آرتین چرا اینجاست؟ کی خوابم برد؟ آرتین تو اتاق من چی کار میکنه؟ چرا تو اتاقش نیست؟ کی اومد تو که من نفهمیدم.

با ترس و تعجب یه نگاه به اطراف می کنم. تازه اتفاقهای دیروز یادم میاد.

romangram.com | @romangram_com