#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_91


با یاد راهول و غیرتی شدن هاش لبخند روی لبم نشست.

-وای خدا این پسر با این کار هاش من و بیش تر عاشق خودش می کنه.

آروم خندیدم.

-راهول دیونه.

آروم چشم هام رو بستم و با فکر به راهول و اتفاقات امروز کم کم خواب مهمون چشم هام شد.



***

حس می کردم یه چیزی داره روی صورتم تکون می خوره؛ انگار یه چیزی داره روی صورتم راه می ره... راه می ره؟ یا

خدا سوسکه؟ با ترس چشم هام رو باز کردم و جیغی کشیدم که با نشستن دستی روی دهنم جیغم خفه شد. با

دیدن چشم های راهول و لب های خندونش با حرص گازی از دستش گرفتم که زودی دستش رو از روی دهنم

برداشت.

-پریا؟ این چکاریه؟

مشتی به بازوش کوبیدم.

-من باید از تو بپرسم، نصفه شب توی اتاق من چی کار می کنی راهول هان؟ این چه کاریه؟

romangram.com | @romangram_com