#عشق_در_قلمرو_من_پارت_37

چشم هام رو بستم و سعی کردم بخوابم .

ذهنه اشفته ام که هیچی ولی گرگم انگار نظری داشت.

با حرفی که شنیدم چشمام از تعجب گرد شد.

اون می گفت برم پیشه آرن.

واقعا دلم گرفته بود و ایندفعه به حرف گرگم گوش دادم.

تا دره اتاقش رو باز کردم نگاهم به چهره ی معصوم توی خوابش افتاد.

توی حالت گرگ به تختش نزدیک شدم و کنار تخت زانو زدم.

تمام کنترلم دست گرگم بود و اون خیلی آروم سرش رو روی دست آرن گذاشت.

با این کار آرن تکون خفیفی خورد ولی خدارو شکر بیدار نشد.

بوی بارون و دریا رو با تمام وجودم به داخل ریه هام فرستادم و آروم پلک هام رو روی هم گذاشتم.

شاید این اولین بارم بود که بدون هیچ استرسی می خوابیدم؛‌ اونقدر که حتی زخم عمیق بازوم و سوزش دستم رو فراموش کردم.



romangram.com | @romangram_com