#عشق_در_قلمرو_من_پارت_36


شاهین سرش رو پایین انداخت.

با عصبانیت رو به هر سه داد زدم

-از اتاقم برید بیرون تا به حسابتون نرسیدم.

اشک یه قدم جلو اومد و با ترس گفت

-اما زخمتون...

-اما نداره گفتم برید بیـــرون .

هرسه از اتاقم خارج شدن و من با عصبانیت مشته محکی توی دیوار کوبیدم.

دیوار کمی فرو رفت و دستم پر از خون شد.

شبیه دیوونه ها توی اتاق راه می رفتم و به شاهین فحش می دادم.

انقدر چرخیدم که سرگیجه گرفتم.

خودم رو روی تخته نرم و راحتم انداختم و دست هام رو زیره سرم پنهان کردم.


romangram.com | @romangram_com