#عشق_در_قلمرو_من_پارت_38
♠♠♠♠♠♠
صبح با صدای آواز پرنده ها چشمام رو باز کردم.
بوی خوش درخت ها و صدای نفس های آرن من رو سرحال کرد.
هوا هنوز گرگ و میش بود و آفتاب خانوم قصد بیرون اومدن نداشت.
تبدیل شدم و اروم سرم رو از روی تخت بلند کردم.
هنوزم گیج و منگ خواب بودم اما باید به اتاقم بر می گشتم.
سریع درو باز کردم و توی اتاقم پریدم.
با سوزش کتفم تازه یادم افتاد که جای زخمم درد میکنه.
به سمت آینه رفتم و بی توجه به صورت باد کرده ام ، یقه ی لباس خونیم رو پایین کشیدم و به زخم نگاه کردم.
زخم به حدی عمیق بود که حتی کمی از خونریزی کم نشده بود.
romangram.com | @romangram_com