#عشق_در_قلمرو_من_پارت_190


وریا عرق روی پیشونیم رو پاک کرد و گفت

-بالاخره تموم شد آرن ، حالا تو جزء از ما هستی.

درد کم کم از بدنم خارج شد و توی وجودم کم کم موجود جدیدی احساس کردم.

انگار دلش هوای تازه رو می خواست .

وریا رو بهم گفت

-بذار بیرون بیاد ، باید باهاش آشنا بشی.

به حرفش گوش کردم و یه دفعه تبدیل به یه گرگ شدم.

حسی جدید و خیلی خوبی رو احساس کردم.

قدمی به جلو گذاشتم که وریا گفت

-حالا تبدیل شو.

سعی کردم اون رو به درونم بفرستم و خودم بیرون بیام و شد.


romangram.com | @romangram_com