#عشق_در_قلمرو_من_پارت_188


دلم فقط می خواست که ببینمش و با تمام وجودم بغلش کنم.

نمیدونم زمان چه طوری گذشت اما وقتی به خودم اومد که نزدیک ساعت یکه شب بود.

دردی رو توی عضلاتم احساس می کردم.

سریع از اتاق بیرون رفتم و روبه وریا که چرت میزد گفتم

-وریا ؟

برگشت سمتم و نگاهم کرد.

دردم کم کم زیاد می شد.

صورتم از درد مچاله شد.

روبهش گفتم

-د..درد دارم.

از جاش بلند شد و کنارم نشست.


romangram.com | @romangram_com