#عشق_در_قلمرو_من_پارت_156
دوباره بغلم کرد و وقتی ازم جدا شد قطره اشک از چشم هاش ریخت.
آروم گونم رو بوسید و گفت
-امیدوارم ببینمت نواز .
-امیدوارم.
میا رفت ، من روی تختم نشسته بودم و به آینده ای که شاید از الان معلوم بود فکر می کردم.
دستم رو مشت کردم و با خودم زمزمه کردم
من هیچ وقت اجازه نمیدم کسی سمت امانت من بره.
صدای قلبم مطلبی رو بهم یادآوری کرد.
آرن ؛ من از خودم برای اون می گذرم .
گردنبندی که پدر بزرگ بهم داده بود درخشید.
روی پوسته گردنم لمسش کردم .
romangram.com | @romangram_com