#عشق_در_قلمرو_من_پارت_151

چشمی گفت و اونم رفت.

با صدای بلند شهناز رو صدا زدم

-شهناز زود بیا .

اومد رو به روم و گفت

-جانم خانوم ؟

- برای فردا ناهار غذای مفصلی تدارک ببین خب ؟؟

-چشم خانوم.

خودم با نگرانی به اتاقم رفتم.

توی اتاقم مدام راه می رفتم و به سرانجام این کار فکر می کردم.

باید با میا صحبت کنم.

با لبخند چشم هام رو بستم و از ته دلم صداش زدم.

وقتی چشم هام رو باز کردم میا روبه روم بود.

romangram.com | @romangram_com