#عشق_در_قلمرو_من_پارت_144


-نریمان تا پنج دقیقه ی دیگه همه اینجا باشن.

-چشم .

گوشی رو قطع کردم و روی لب هام گذاشتمش و توی خونه راه رفتم.

جنگیدن باهاشون کلی خسارت به ما میزد ، همه جانی و هم مالی و اما فرار هم غیر ممکن بود و اونا دنبالمون میومدن.

واقعا ذهنم دیگه یاری نمی کرد.

شاهین و اشک و ناتان از اتاقاشون بیرون اومدن و شوکه نگاهم کردن.

میدونستم فهمیدن چون نریمان به همه آماده باش داده بود.

بعد از پنج دقیقه همه توی سالن بودن.

تقریبا پنجاه نفر میشدن.

نریمان گفت

-چی شده رئیس ؟ ترس و نگرانی برای اولین باو تو چهره اتون مشخصه ! اتفاقی افتاده ؟


romangram.com | @romangram_com