#عشق_در_قلمرو_من_پارت_142
با حالی نذار رو به ماکان گفتم
-نمیدونم ماکان ، نمیدونم.
با کمک مبل از جام بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم.
با صدای ماکان ایستادم .
-کاری جز مبارزه نمی تونیم انجام بدیم.
با عصبانیت برگشتم سمتش و گفتم
-با استریگو ها ؟ اونم مایی که شاید هر دو نفر بتونیم از پس یکیشون بر بیایم ؟
ماکان از جاش بلند شد و با حرص گفت
-تو چطور تونستی ؟
داد زدم
-احمق من یه آلفام ، میفهمی ؟ آلفــــــا !
romangram.com | @romangram_com