#عشق_در_قلمرو_من_پارت_133
قلبم از شنیدن این حرف ها لحظه ی ایستاد و دوباره کارش رو شروع کرد.
نگاهی به گردنش انداختم.
دوست داشتم همین الان گردنه آرن رو نشون می ذاشتم و اونو تا ابد برای خودم می کردم ، اما حیف که غیر ممکن بود ، البته فعلا.
جلو رفتم و تبدیل شدم.
تمام دلتنگی های این چند روزم رو توی چشم هام ریختم و خیره تو دوتیله ی سیاهش گفتم
-ت..تو حال منو نمی فهمی ، وقتی که عطر وجودت توی ریه هام بود و نمی تونستم راحت و عمیق نفس بکشمشون ، وقتی که صدای جیغ یاس من رو به پایین کشوند اعتراف کردم که عاشقتم و گرگمم با این نظر موافقه.
جلو اومد و در صدم ثانیه ای من رو در آغوش گرفت.
سرم رو روی سینه ی محکم و عضلانیش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.
لبخندی زدم و گفتم
-بوی بارون و دریای توست که آرامم می کند ، تو کیستی که اینقدر دلت دیوانه ام می کند .
آرن محکم تر بغلم کرد و گفت
-تحت هیچ شرایطی تنهات نمی ذارم اینو مطمئن باش.
romangram.com | @romangram_com