#عشق_در_قلمرو_من_پارت_132
دستش رو گرفتم که ناغافل من رو توی آغوش قوی و محکمش فرو برد.
گرگم از خوشحالی زوزه ای کشید و تا سطح اومد.
نمی تونستم تحمل کنم ؛ دیگه کنترلم از دستم در رفت.
سریع دستش رو گرفتم و با هم از خونه خارج شدیم.
نزدیک جنگل ایستادم و شیفت دادم.
گرگم برای نوازشش بی تابی می کرد اما اینجا جای خوبی نبود.
بهش اشاره کردم که پشتم بشیه و اونم اطاعت کرد.
با سرعت به کور ترین نقطه ی جنگل رفتم و ایستادم.
از پشتم پایین اومد که گرگم سمتش حمله کرد.
صورتم رو نوازش وار روی سینش کشیدم که در آغوشم گرفت و آروم گفت
-همون موقع که مرگ رو جلوی چشم هام حس می کردم یه گرگ زیبا و قوی به کمکم اومد و نجاتم داد اما بعد فهمیدم اون یه دختره و عاشقش شدم ؛ وقتی که بین اون همه خون آشمام گیر افتادیم و تو در نهایت ایثارگری خودت رو فدای ما کردی دوست داشتم بمونیم و کمکت کنیم حتی اگر بین شما از همه ضعیف تر به حساب میومدیم ؛ وقتی دستور دادی فرار کنیم و با نگاهت ازم خداحافظی می کردی دیوونه شدم و آرزو کردم از شماها باشم ، نگاه آخرت که پر از حسرت و ناراحتی بود تا زمانی که بهوش بیای خواب و خوراک رو به من حروم می کرد ؛ وقتی وریا گفت تقریبا سه چهارم خونت رو خوردن و نیاز به خون داری من با کمال میل قبول کردم و تا زمانی که سرحال شی عذاب کشیدم ، نواز م..من عاشقتم ، هر شب عذاب بود برام که چند اتاق اون ورتر بودی و نمی تونستم لمست کنم ، عذاب بود که همیشه نگاهم بهت بود و هیچ جوابی نداشت .
romangram.com | @romangram_com