#عشق_در_قلمرو_من_پارت_110
داد بچه ها در اومده بود اما من خیلی ریلکس و جدی نگاهم به روبه رو بود.
هیچکس نمی دونست من اصلا روحمم خبر نداشته اما ذهن خوانی یه جایی به درده آدم می خوره دیگه ؟
پسر بوره که فهمیدم اسمش سامیه من رو زیره نظر گرفته بود.
جوادی برگه رو ها رو پخش کرد و روی صندلیش نشست.
سرم رو بین بچه ها گذروندم و روی زرنگ ترین بچه ی کلاسمون که مطمئنن بلد بود زوم شدم و ذهنش که پر از جواب سوالا بود رو خوندم.
تموم برگه رو نوشتم و از جام بلند شدم و به جوادی تحویل دادم.
از کلاس بیرون رفتم و کنار دره کلاس روی صندلی نشستم.
بعد از یک ساعت تایم کلاس تموم شد و جوادی و بقیه از کلاس بیرون زدن.
سامی از کلاس بیرون زد و به سمته دره خروجی دوید که گرگم زوزه ای کشید و دستور داد وایسه.
مجبوری سره جاش خشک شد و به سمتم برگشت.
آب دهنش رو با صدا قورت داد و جوری نگاهم کرد انگار قرار تیکه تیکه اش کنم.
romangram.com | @romangram_com