#عشق_در_قلمرو_من_پارت_109
با دیدن پسری هیکلی و بور شوکه شدم.
این چطور توی قلمرو منه و هیچ اجازه ای نگرفته ؟!
گرگم از عصبانیت خرناسی کشید و تا سطح اومد.
چند نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودم رو آروم کنم.
بهش نگاه کردم که دیدم رنگش پریده .
اون فهمیده من آلفام و حالا بدون اجازه ی من وارد قلمرو شده.
توی چشماش خیره شدم و توی ذهنش رفتم.
*وای بدبخت شدم ، حالا چیکار کنم ؟ این دختره سرم رو می بره ، راستی چرا این دختره آلفاست ؟ اه اینو ول کن حالا چیکار کنم ؟ بگم منو از گله ام بیرون کردن و مجبور شدم بیام اینجا یا نه دروغ بگم ؟*
با شنیدن صدای در ازذهنش بیرون اومدم و با خودم گفتم
-صبر کن کلاس تموم شه حالیت می کنم.
تا جوادی اومد تو گفت
-خب بچه ها قرار بود امتحان بگیرم ، بشینید.
romangram.com | @romangram_com