#عشق_مخفی_پارت_30

يه نفس عميق كشيدم و اتصال و زدم:
-الو اقاي اهتمام
اهتمام :سلام اقاي رادمنش بيايد دنبالم جايي ميخوام برم
-الان ميام
اهتمام:منتظرم
و گوشي و قطع كرد سريع به سرهنگ محبي خبر دادم و راه افتادم سمت خونه اهتمام پياده شدم و
ايفون و زدم و
نشستم تو ماشين و منتظر بودم داشتم با
گوشيم ور ميرفتم كه اومد .
گوشي و روي داشبورد گذاشتم و و با اينكه با غرورم جور نميشد و لي مجبوري درو باز كردم براش
اومد و نشست تو ماشين و گفت ايليا جان برو سعادت اباد....



ادرینا:

وارد اتاقم شده به لحظه ایی که دستش دور کمرم بود فکر کردم لبخند زدم
با دست زدم تو سرم !
وا ادی دیووونه شدی اون خواست فقط نیوفتم همین توام خیالات ورت داشته ها !
کیف و گذاشتم تو کمد و لباسامو در اوردم و ی راست رفتم سمت حموم
*********

romangram.com | @romangram_com