#احساس_من_معلول_نیست_پارت_56


بله خانم زند ؟

فریال که نفس نفس می زد خودش رو رسوند به نریمان و گفت :

-وای استاد ماشالله چه سرعتی دارین ! از کلاس تا اینجا فقط دویدم!

نریمان بدون کوچکترین تبسمی گفت :

-امری داشتین خانم مهندس ؟

فریال با ناز گفت :

-جواب اون سوالی رو که اون روز براتون آورده بودم رو می خواستم . تونستین حلش کنید ؟

نریمان یاد برگه افتاد . چقدر بد بود که با خودش نیاورده بود . با همون زبان رسمی استاد شاگری گفت :

-بله ! تو دفترمه . لطفاً همراه من تشریف بیارین !

فریال قند تو دلش آب شد . از این مرد سنگین خوشش می اومد . خیلی وقت بود که خوشش می اومد . از همون موقع که هنوز دانشجوی لیسانس بود . با پسرهای جغله ی کلاس کاری نداشت . اونایی که درسته دارن مهندس می شن ولی کش شلوارشون رو نمی تونن بی کمک باباشون بکشن بالا ! فریال برای تکیه زدن به یه مرد ، دنبال یه مرد واقعی بود . با اینکه سیزده سال با نریمان اختلاف داشت ، اما اونو یه ایده آل عالی می دونست . دو سال دیر وارد دانشگاه شده بود و حالا تو سن بیست و شش سالگی ،داشت ارشد عمران رو تموم می کرد .نریمان همیشه براش بت بود . یه بت آروم و پرستیدنی !

به دنبال نریمان وارد دفترش شد . وقتی نریمان مشغول پیدا کردن کاغذ بود ، با ناز ذاتی گفت :

-وای استاد شما خیلی باسلیقه اید ! دفترتون برق می زنه ! خوش به حال خانومتون.

نریمان بی اونکه بخواد سوء تفاهم ایجاد شده رو برطرف کنه ، گفت :

-ممنون خانم زند ! اینم برگه تون.

فریال برای چندمین بار که تلاش می کرد ولی نمی تونست از نریمان حرف بکشه . با اینکه مطمئن بود نریمان مجرده ، بازم این موضوع رو پیش می کشید که حداقل این مرد یه مخالفتی بکنه و سر صحبت باز بشه ولی نریمان بهش رو دست زده بود . به ناچار برگه رو گرفت و با یه تشکر پر و پیمون از اتاق نریمان بیرون رفت . پشت در با خودش گفت ، ببین دکتر نریمان زاهدیان اگه مثل بچه ی آدم ازم خوشت نیاد و خواستگاری نکنی ، خودم جلوی ملت ازت خواستگاری می کنم . حالا ببین کی بهت گفتم . من آدم خوبی مثل تو رو از دست نمی دم ! هرگز!

*****

عصر توی موسسه نسبتاً سرد با پیروز سلام علیک کرد و بدون اینکه از اوضاع و احوال کار سوالی بپرسه ، یه راست رفت سمت دفتر حضور و غیاب که پیروز گفت :

-دختر دایی ؟

هنگامه که قبلاً حدس زده بود شاید بینشون گفتگویی صورت بگیره و در واقع خودش رو حاضر کرده بود با همون حالت سرد گفت :

-بله ؟

-راجع به جمعه ...

هنگامه پرید وسط حرفش و گفت :

romangram.com | @romangram_com