#احساس_من_معلول_نیست_پارت_38
*****
خوابش می اومد ولی روز پرمشغله ای در پیش داشت و نمی تونست حتی پنج دقیقه بیشتر تو رخت خواب بمونه .
خواب الود تکیه زده بود به دیوار و درهای آسانسور داشت بسته می شد که خانومی خودش رو انداخت تو آسانسور! حتی به خودش زحمت نداد سرش رو بلند کنه و نگاش کنه ولی وقتی سلام بلندی از طرف خانمومه شنید ، سرش رو بالا برد . مهشید بود ! اما نه با تیپ دیشبی ! زنی که رو به روش بود ، یه زن با مانتو شلوار رسمی و مقنعه ی سرمه ای و عینک بود که خیلی با زن دیشبی فرق داشت . پیروز بهت زده و به ارومی جواب سلامش رو داد .
مهشید گفت :
-بابت دیشب بازم ممنونم .
پیروز که انتظار این تیپ رو از مهشید نداشت و بیشتر حدس می زد با یه زن خونه دار و یا فوق فوقش آرایشگر همسایه شده باشه ، با تعجب گفت :
-معلمین ؟
مهشید با لبخند گفت :
-نه !!! ولی خیلی ها اینو ازم می پرسن !مدیر بخش تضمین کیفیت کارخانه صنایع لبنی .... هستم !
پیروز ابرویی بالا انداخت و گفت :
چه عنوان شغلی طولانی ای !!!
آسانسور تو پارکینگ توقف کرد . مهشید در حالی که پیاده می شد گفت :
-هم عنوانش طولانیه و هم ساعات کاریش ! راستی شغل شما چیه ؟
پیروز تا حدی مغرورانه گفت :
-دانشجوی دکترای عمران اب دانشگاه تهرانم و همینطور اگه می شه گفت استاد ، یه نیمچه استادم.
مهشید جلوی یه سوزوکی سفید ایستاد و ریموتش رو زد و گفت:
-چقدر خوب که با یه استاد دانشگاه همسایه هستم . روز خوبی داشته باشین دکتر .
پیروز هم همین ارزو رو کرد و رفت سمت پرشیای خودش.
فکرش نه زیاد ولی یه مقدار درگیر این خانم همسایه ی جدید شد .ضبط ماشین رو روشن کرد و زمزمه کرد :
-لامصب عجب ماشنی هم سوار بود .
*****
تمام شب رو بیدار بود . برای اولین بار تو زندگیش می خواست چیزی رو که دوست داره ، به دست نیاره . امروز با هنگامه حرف می زد ولی به روش خودش . نه جسارتش رو داشت و نه خجالت و حیا این اجازه رو می داد که بتونه با یه دختر در این مورد صحبت کنه .نوشت !!! تمام دیشب رو نوشت و پاره کرد تا اونی شد که به دلش نشست .این بهترین راه بود .
romangram.com | @romangram_com