#احساس_من_معلول_نیست_پارت_39


زودتر از هنگامه تو پارکینگ بود. می خواست اول صبح نامه ی اعتراف رو بهش بده . همین که هنگامه از ماشینش پیاده شد ، نریمان هم پیاده شد و به سمتش رفت .از پشت سر صداش کرد :

-خانم دکتر حداد ؟!

هنگامه برگشت . با دیدن نریمان لبخند اومد لبش . سلام اقای دکتر !! صبحتون بخیر .

نریمان هم با خوش رویی سلام کرد و گفت :

یه زحمتی براتون داشتم خانم دکتر !!!

هنگامه گفت:

-خواهش می کنم بفرمایید .

نریمان نامه رو از تو جیب کتش درآورد و گفت :

-می خواستم خواهش کنم اینو وقتی سرتون خلوت بود و اعصابتون آروم ، مطالعه بفرمایین .

هنگامه نامه رو گرفت و گفت :

-چشم البته ...ولی چی هست ؟

نریمان عمیق تو چشمای هنگامه نگاه کرد و زمزمه وار گفت :

-رنج نامه !!!

هنگامه با اینکه منظور نریمان رو درک نکرد ولی با همون خوشرویی ذاتی اونو گرفت و گذاشت تو کیفش.

همون موقع پیروز هم وارد پارکینگ اساتید شد و ماشینش رو پارک کرد . هر دو استاد منتظر شدن تا اونم بهشون ملحق بشه . بعد از احوالپرسی های معمول ، هنگامه راهش رو از دو مرد تاثیر گذار زندگیش جدا کرد و به سمت ساختمان خودشون راه افتاد اونم در حالی که به شدت عجله داشت که نامه ی نریمان رو باز کنه . شاید چیزی که انتظار داشت ، یا لااقل دوست داشت که توش نوشته شده باشه ، یه اعتراف لطیف عاشقانه بود ولی زندگی عجیب تر و غیر قابل پیش بینی تر از این حرفاست.

*****

خیلی دلش می خواست زود نامه رو بخونه ولی بهخواسته ی نریمان احترام گذاشت . لابد خوندن این نامه ، واقعاً نیاز به ارامش داشت! با اینکه همه ی حواسش پی نامه بود ، ولی سعی کرد کلاسش رو مثل هر روز اداره کنه ! اما بعد از کلاس خیلی زود از جمع دانشجوهای حلقه زدهبه دورش ، جدا شد و به طرف پارکینگ رفت . بهترین مکان برای خوندن اون نامه ، ماشینش بود !

سه ورق آ4 بود . معلوم بود این بینوا دل پری داشته !





بسم الله السمیع العلیم

به نام خداوندی که شنواترین و اگاه ترین است.....

romangram.com | @romangram_com