#احساس_من_معلول_نیست_پارت_28
-خیلی خوب بابا ! حالا ما یه خبطی کردیم تو هم هی به رومون نیار! ولی یادت باشه گزارش مونیتورینگ می خواما . یعنی لحظه به لحظه و بی کم کاست . اوکی ؟
هنگامه هم اوکی رو داد و از پله ها پایین رفت . بدون اینکه بدونه چه خطری دوستش رو تهدید می کنه !
شب وقتی رسید خونه ، از مشغول بودن پدرش جلوی تلوزیون استفاده کرد و جریان رو مفید و مختصر برای مادرش تعریف کرد . مادرش از اینکه هنگامه به این مسئله رغبت نشون داده بود ومی خواست که با این مرد ، به یه جاهایی برسه ، احساس خوبی پیدا کرده بود . جوری که این حس شعف تو حرکاتش کاملاً مشهود بود !
****
از هنگامه خوشش اومده بود و اینو نمی تونست انکار کنه ! اون یه دختر جوون و لوند با سطح تحصلیلاتی عالی و مَنِشی موقر و سنگین بود که نریمان همیشه آرزوشو داشت .اما حالا از بدست اوردن و بعد ، از ، از دست دادنش نگران بود .
بعد از اینکه از هنگامه جدا شد ، شماره ی روانشناسش رو گرفت و به دعوت دکتر شمس رفت خونه ی اون . نریمان بدجور تو فشار بود . از طرفی این دختر و خیلی کامل و مناسب می دید و از طرفی از مشکلش می ترسید. البته وضعیتش خیلی حاد نبود . یعنی جوری نبود که تو اولین روابط مشکلش نمود پیدا کنه ولی می دونست این فانتزی های ریشه دار که ده ساله نتونسته به طور قطعی درمانش کنه ، حتماً خودش رو نشون خواهد داد و اونموقع ست که ممکنه ، خواسته هاش به عنوان یه مرد ، همسرش رو منزجر کنه ! نریمان واقعاً به کمک نیاز داشت . م*س*تاصل و درمانده جلوی خونه ی دکتر شمس ماشینش رو پارک کرد و زنگ در رو فشرد. مردی با مدرک دکترای عمران از دانشگاه صنعتی شریف ، که به عنوان یه شخصیت با معلومات و مقتدر دانشگاهی کشور محسوب می شه ، تو درونی ترین روابطش و تو نهانی ترین احساساتش با مشکلاتی مواجهه که غیر روانشناسش ، با هیچ کس دیگه نمی تونه مطرح کنه ! مردی که به ظاهر دورش رو دانشجوهاش گرفتن و از صبح تا شب وقت واسه سر خاروندن نداره و چند کتاب استخون دارش به عنوان یه مرجع تو دانشگاههای کشور تدریس می شه و با وجود سن کمش تونسته یه استاد شناخته شده تو زمینه ی تخصصی خودش باشه ، حالا تو ابتدایی ترین روابطش که برای هر انسانی محیاست و برای داشتن اون نیاز به سواد و تحصیلات نیست ، درمانده ست . مرد مقیدی که دوست نداره احساساتش و خواسته های مشکل دار نفسانیش احیاناً جایی درز پیدا کنه ! می ترسه این مشکل روحیش و این خواسته ی جسمانیش ، هر چیزی رو تا به حال با زحمت و مشقت به دست آورده ! به باد فنا بده !
در رو که پشت سرش بست ، نفس عمیقی کشید و از جاده ی باریک سنگ فرش شده ی حیاط دکتر شمس عبور کرد و وارد ساختمان شد .
*****
علیرضا با عشق به همسرش نگاه کرد و در حالی که راهنما می زد تا بپیچه تو فرعیبا یه لحن عادی ،گفت :
-جواب آزمایشت رو گرفتم !
نغمه مغموم گفت :
-می دونم که خبری نیست ! لازم به یاد آوری نبود.
علیرضا لبخند شیطونی زد و گفت :
-این دفعه نه !!!
نغمه اولش نفهمید که شوهرش چی گفت ولی چند لحظه بعد که متوجه شد ، ناخودآگاه و بی مقدمه با جیغ گفت :
-چــــی؟
جیغ ناگهانی نغمه که هم زمان شد با پیچیدن علی رضا تو فرعی ، باعث شد اون حواسش از رانندگی پرت بشه و شاخ به شاخ بزنه به یه لندکروز. پراید از جلو کاملاً مچاله شده بود .
ساعت یازده شب بود که موبایل هنگامه زنگ خورد . با دیدن شماره ی نغمه ، لبخندی نشست رو لبش . با خودش گفت ، این دختر تا تعداد استخونای اون ماهی ای که عصر خوردم رو ازم نپرسه ، شب نمی تونه بخوابه . با همون لبخند روی لبش ، دایره ی سبز رنگ رو لمس کرد . الو که گفت ، به جای صدای پر عشوه و گیرای نغمه ، صدای مردانه ای گفت :
-ببخشید مزاحم شدم خانم ! صاحب این خط ، به همراه آقایی که همراهشون بودند تصادف کردن .
زبون هنگامه قفل شد ! نغمه و علی رضا تصادف کرده بودن ؟ با صدایی که به زحمت از گلوش خارج می شد گفت :
-الان کجان ؟ حالشون چطوره ؟
مرده گفت :
romangram.com | @romangram_com