#احساس_من_معلول_نیست_پارت_133


-به کارِ منم رسیدگی می کنید ؟

پیروز دستش رو گرفت سمت مبل و گفت :

-بنشینید لطفاً

سوزان با ناز نشست و رو به هنگامه که سرش تو یه مرجع کت و کلفت انگلیسی بود گفت :

-شما هم مدرس اینجا هستین ؟

هنگامه سرش رو بلند کرد و گفت :

-بله ! تقریباً از اوایل بازگشایی اینجا ، در خدمت این موسسه بودم ! شما زبان آموز جدیدین ؟

سوزان نازی به صداش داد و گفت :

-جدید که نمی شه گفت ولی خیلی وقت هم نیست می یام. می خوام برم اروپا ! مکالمه ی فشرده ثبت نام کردم .

بعد در حالی که تو دلش به نقشه ی شیطانیش لبخند می زد ، بلند ،جوری که هم پیروز و هم احتشام بشنوه پرسید :

-شما تصادف کردین یا مادرزادی معلول هستین ؟

-هنگامه هر چند ناراحت شد ولی خیلی خونسرد گفت :

-مادرزادیه !

سوزان نگاه مثلاً غمگینی به خودش گرفت و گفت :

-متاسفم ! باید سخت باشه نه ؟ پسر عموی منم در اثر تصادف قطع نخاع شده . افسرده شده بیچاره !

هنگامه عصبی بود ! چرا اونو با کسی که قطع نخاست و مطمئناً خیلی کارها رو قادر نیست انجام بده مقایسه می کرد ؟

تا خواست حرفی بزنه ! پیروز که از سوازن هیچ خوشش نمی اومد و در ضمن از برخورد اون با هنگامه ی با ارزشش ، خیلی ناراحت بود رو به هنگامه گفت :

-هنگامه جان کلاست الان شروع می شه !

هنگامه نگاهی به ساعتش کرد و دید هنوز وقت هست . متعجب به پیروز نگاه کرد .

پیروز برای برداشتن یه پرونده از پشت میزش بلند شد . هنگامه هم همینطور. اونم می خواست دفتر حضور و غیاب رو از رو میز پیروز داره . با بلند شدن هنگامه ،سوزان پاشو یه کم برد جلو . هنگامه اونو ندید و سکندری خورد و نتونست تعادش رو حفظ کنه و خورد به لبه ی میز و ناخودآگاه آخش دراومد.

پیروز که با سکندری خوردن هنگامه پرونده رو رها کرده بود تا هنگامه رو بگیره ، چند ثانیه ای دیر عمل کرد و نتونست به موقع خودش رو به هنگامه برسونه. هنگامه دستش رو گذاشت رو سرش. بدجور می سوخت . دستش خیس شد .همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد . خانم احتشام با دیدن خون جاری شده از شقیقه ی هنگامه ، جیغ خفه ای کشید و هم زمان با پیروز به سمت هنگامه هجوم آورد . پیروز بی توجه به حضور اون دونفر و در برابر چشمهای متعجب هنگامه بازوی اونو گرفت و جوری که همه ی وزن هنگامه رو می خواست رو سینه اش بندازه ، هنگامه رو به آ*غ*و*ش کشید و بلندش کرد . هنگامه با صدایی لرزان که تو اون لحظه هزار و یک علت داشت ، زمزمه وارگفت :

-ممنون پیروز ! خودم بلند می شم ! چیزی نشد که !

romangram.com | @romangram_com